متن روضه شهادت حضرت رقیه (س) - حاج محمود کریمی و سید مهدی میرداماد

  

 
 

عمه شب محبوب امشب

معلوم حالم خوب امشب

می کوبه قلبم مثل گنجیشک

عمه دلم آشوب امشب

بابام می خواد بیاد...

عمه ببین که جای اون دست

سرخی هنوز رو گونه داره

اگه داشته باشه هنوز خوب،  بابام می خواد بیاد، با سیلی صورتم سرخ مونده باشه

عمه ببین که جای اون دست

سرخی هنوز رو گونه داره

بابام داره امشب میادش

آی بچه ها کی شونه داره؟

تاریک اما خیلی خوبه

چرا خوبه تاریکه....

مهتاب امشب نیست عمه

چرا عزیزم؟

بابام من و اینجور ندیده

موهام مرتب نیست عمه

رخت هام مرتب نیست عمه

از درد لب هام زیر دندون

زخم توی لب هام میسوزه

شب ها چقدر سرده خرابه

عمه کف پاهام میسوزه

کاشکی مدینه بودیم عمه

ای کاش نامحرم نداشتیم

مرهم نداریم کاش می شد

معجر رو زخمامون میذاشتیم

عمه بابا بیاد خرابه

 منم باهاش میرم ایشاالله

بابام بیاد میگم بهش که

عمه یه پا مرد ماشاءالله

میگم بهش وقتی که رفتی

عمه به جای ما کتک خورد

افتادم از رو ناقه اون شب

با مشت دندونام ترک خورد

افتادم و از حال رفتم

من خواب بودم با لگد زد

اصلاً نفهمیدم چی شد

بابا خلاصه خیلی بد زد

یه جوری زد، بابا توی تاریکی نمی دیدم دست از کجا میاد

خیلی دیگه بی حوصله ام من

بابام خیلی دیر کرده

کاری براش پیش اومده

یا موهاش به نیزه گیر کرده

یه جوری گریه کرد،  یزید ملعون از خواب بیدار شد، تا اون لحظه گریه ی بلند قَدِقَن بود، دیگه همه دل و زدن به دریا های های گریه کردن، اون نانجیب از خواب بیدار شد، چه خبره؟ بچه ی حسین بیدار شده، بهونه ی باباش رو گرفته. گفت: خوب سر باباش رو براش ببرید ما بتونیم بخوابیم..... حالا توی خرابه چه خبره؟

یه حسی داره میگه الان

جونم به روی لبهام اومد

عطر بابام بوی سیب

عمه کمک کن بابام اومد

سر رو آوردن جلوش گذاشتن روی زمین، گفت: هذا رأسُ مَنْ؟ قالوا هذا رأس أبیک. اینم بابات یا أبتاه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ محاسنت رو کی خونی کرده؟ مَن ذا الذی قطع وریدک؟ رگ گردنت رو کی بریده؟ مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ من و چرا یتیم کردن؟کی این کارو کرد؟بابا کی یتیمت رو بزرگ کنه؟کی برای این زن های بی کس موند؟ یه نگاه به اینها بکن ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب روی لب های بابا گذاشت...

گم کردم عمه دست و پامو

جونی نموده توی دستام

عمه مراقب باش نیوفته

بابام رو بگذار روی پاهام

بابا سلام ویرونه مون رو

امشب چراغون کردی بابا

سنگین شده سایه ات عزیزم

یاد غریبون کردی بابا

حالا می خواد گله کنه: بابا، بابا

 بابا نیاوردی عمومو

شکوه به عباست کنم من

چشمام نمی بینه که باید

با دست احساست کنم من

چشمام نمی بینه که با دست

دارم پی چشمات می گردم

تو حسرت یک بوسه مردم

دارم پی لب هات می گردم

من چی شدم تو چی شدی وای

بر باد رفته آرزوهام

تو بوی خون روی موهات

من بوی دود روی موهام

دروغ هر کی گفته

ما پیش دشمن کم آوردیم

بابا خیالت جمع باشه

بابا غذا دادن نخوردیم

اما بابا ازتو چه پنهون، ان شاءالله دخترت رو ببخشی، چاره ای نبود، بابا جان

توی کوچه های شام تا مرگ

با عمه ها صد بار رفتم

از تو چه پنهون تا رسیدیم

بابا بگم؟ بازار رفتم

بابا همین غروبی پیش دختر بچه ها رفتم

گفتم منم بازی ولی آنها هولم دادند

نبودی تو بابا،  ز هر گوشه غم ریخت

ببین جای خالیت،  چه خاکی سرم ریخت

امروز روز عاشورای رقیه است، آروم نباش

با قد خمیده

موهام زد سپیده

ببین کار زجر و ،  قیافه ام به هم ریخت

ببین دندونامو، یه جور زد اونم ریخت

بابا این و فقط به تو نشون میدم

ببین زیر چادر، موهام هم یه کم ریخت

بابا این رخت و لباسم، خنده داره مگه نه؟

بابا این التماسم، خنده داره مگه نه؟

هر جا می زدن،  هر جور می زدن

با سنگ می زدن، با چوب می زدن

مردا می زدن،  زن ها می زدن

هی گفتم پاهام،  با پا می زدن

می خوردم زمین،  اما می زدن

کافی بود بگم: زهرا می زدن

یه چند روزی بعد کبودی پلک هام

رسیدم به شهر پُر از زخم و دشنام

دلم خواست بمیرم،  تا نذری نگیرم

من از یک غریبه،  تو دروازه ی شام

اول صدا زد: مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ بابا یه سئوال داشتم از عمه ام، حالا جوابش رو گرفتم،  بابا شب عاشورا دیدم همه خضاب کردن، گفتم:عمه بابام چرا خضاب نکرد؟عمه درست جوابم رو نداد، گفت:بابات عزادار،  حالا نگاه میکنم:محاسنت غرق خون، بابا: مَن ذا الذی قطع وریدک؟ بابا لحظه ی آخر بچه ها بهم گفتند :عمه بجای اینکه صورتت رو ببوسه، زیر گلوت رو بوسه زده، هی تو راه به خودم میگفتم:یعنی چرا عمه زیر گلوی بابامو بوسیده؟من نشنیدم تا حالا کسی زیر گلوی کسی رو  تو وداع ببوسه،  تا نگام به رگ های بریده افتاد،  آخ قربونت برم کی رگ های گردنت رو بریده؟ یه نگاه به لب های باباش کرد،  بابا جواب سئوال سومم رو هم گرفتم،  بابا دیدم هی چوب خیزران بالا میره، گفتم:عمه کجا رو دارن چوب میزنند؟ دست جلو چشمام گرفت،  وضعت فمها على فمه الشّریف لب هاشو گذاشت رو لبهای بابا،  حسین..... یا أبتاهُ،  لَیْتنی کنت لَک الْفِداء بابا ای کاش من زودتر برات مرده بودم،  یا أبتاهُ،  لَیْتنی کنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ. کاش کور شده بودم تو رو اینطور ندیده بودم،  حتّى غشی علیها غش کرد اینقدر گریه کرد، وقتی صداش افتاد همه اومدند دورش،  فلمّا حرّکوها هی تکونش دادند،  آی خانم جان، عزیزم، دیدن دیگه صداش بلند نشد، ای وای.....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 26 اسفند 1394برچسب:, | 21:11 | نویسنده : مسعود ،رضا ،محمدحسین |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.